زندگی یک دختر

ساخت وبلاگ
ظهر از سر کار اومدم خوابیدم ،وقتی بیدار شدم دیدم توی یه گروه اد شدم برنامه چیدن تا اخر تیر برای کشیک بیمارستان و برای منم سه روز اخرای ماه گذاشتن  .یه ربعم فرصت دادن هر کی مشکلی داره بگه .من تا دیدم رفتم به اون آقای دکتر گفتم من تا 23 ام که میشه پنج شنبه میرم این درمانگاه و چون شنبه تا پنج شنبس این مرکز جمعه ها روز تعطیلمه ، بعد چطور جمعه 24 ام از صبح تا ظهر بیام اون مرکز و از 2 تا 8 شبم برم کشیک بیمارستان ؟ گفت ئههه منکه گفتم هر کی مشکلی داره بگه .خب لغنتی من نیم ساعت داشتم خودمو میکشتم توی پی ویت ولی سین نکردی که .  بعد گفت خب بااااشه حالا ببینم چیکار میتونم بکنم.   اصلا 24،25،26 ام خالم ویلا گرفته بود بنده خدا از دوماه قبل داره میگه و منتظر ما بود که اکی قطعی رو بدیم و اون بقیه ی مهموناشو دعوت کنه.مهمونی که به فنا رفت.مامانم اینا هم بخاطر من نمرن دیگه.این درمانگاهی که الان میرم بهم گفته بودن تا 23 ام اینجایی و بعدش باید برم اون محل اصلی طرحم که گفته بودم 15 روز در ماهه و یکی از پزشکاش میخواد بره شهر خودش و من جای اون میرم و این دختره کشیکاش تا 25 امه و 23 ام میره . 24 و 25 من باید جاش برم و جمعه تعطیلیم میپره و علاوه بر اون باید همون جمعه  کشیک بیمارستان هم برم. (خیلی گیج کننده شد میدونم)  .خلاصه برنامه ی تو پاچم رفته رو دیدم و همش میخواستم یجوری حواس خودمو پرت کنم ،یکم با دوستم حرف زدم یکم اینستا گشتم تا مامانم اینا اومدن بعد مدت ها رفتم باشون بیرون. توی ماشین همش دم به گریه بودم و خودمو کنترل میکردم که نفهمن الانه که بزنم زیر گریه.اعصابمم داااااغون بود ،یه کلمه حرف میزدن میپریدم بهشون .بیچاره ها هیچی نگفتن .فقط مامانم گ زندگی یک دختر...
ما را در سایت زندگی یک دختر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sweetheart-na بازدید : 141 تاريخ : دوشنبه 6 تير 1401 ساعت: 13:25